ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رمضان ماهی است که من از زمان کودکی دوستش داشتم.همون زمانهایی که فقط یک رادیو داشتیم.و زمان سحری خوردن همیشه روشن بود.همان زمانهایی که یک همسایه داشتیم که همه بهش خاله رخساره میگفتیم.خدا بیامرز خاله رخساره با همسرش احمد آقا همیشه سحرهای ماه رمضان یک یک در خانه همسایهها را میزدند تا هیچکس خواب نمونه.موقع اذان هم که میشد احمدآقا به پشت بام خونش میرفت و اذان میگفت.خیلی با صفای خاصی اذان میگفت طوریکه صداش الان هم تویه گوشم هست.خدا هر دوشون را بیامرزد.وقتی که این خاطرات رو توی ذهنم مرور میکنم و در قالب کلمات براتون بیان میکنم عصر روز سیم ماه رمضان92 هست.چند ساعت دیگه این ماه رمضان هم تمام میشه. رمضانی که شاید این روزها قدرش را کمتر میدانیم.ماهی که خواهی نخواهی یه خورده یاد خدا میافتیم.و قلبها نسبت به همدیگه کمی مهربانتر و با انصاف میشود.در اینجا عید سعید فطر را به همه شما دوستان و خوانندگان عزیز وبلاگم تبریک بگم.و اگه در مورد ماه رمضانی که گذشت خاطره جالبی داشتین توی قسمت نظرات بگین.منتظرم که نظراتتان را بخوانم.