خیلی وقت بود دوست داشتم از انگلیسی بلد بودنم برای پربار کردن وبلاگم استفاده کنم.تا اینکه بالاخره امروز موفق شدم سایتی رو با کمک گوگل پیدا کنم که پر از لطیفههای با مزه بود و تعدادی داستان کوتاه و جذاب داشت که سعی میکنم چندتا از اونا رو برای وبلاگم ترجمه کنم.چیزی که برام خیلی جالب بود اینه که لطیفهها و داستانهای کوتاه این سایت انگلیسی زبان، در عین اینکه بسیار اخلاقی هست لطیفههاش واقعا آدم رو میخندونه.لطیفهای ،که براتون میخوام بگم از همین سایت هست.خب برم سراغ این لطیفه بامزه.دوتا کارمند به نامهای جان و صوفی داشتند با همدیگه صحبت میکردند صوفی رو به جان میکنه و میگه من بلدم چه طوری از رییس به راحتی یک روز رو مرخصی بگیرم.جان میگه خب چطوری این کار رو انجام میدی؟صوفی میگه کاری نداره.بشین و تماشا کن.سپس شروع میکنه از قلابی که به سقف اتاق نصب شده بود،خودشو آویزون میکنه! در همین وقت رییس از راه میرسه و با تعجب میگه: صوفی!این چه کاریه انجام میدی؟چرا از سقف آویزون شدی؟ صوفی با دیدن رییس شروع میکنه به تکرار این جمله: من یک لامپ هستم.احساس میکنم من یک لامپ هستم....رییس به صوفی میگه: فکر میکنم این باید به خاطر کار زیاد باشه! تو اصلا حالت خوب نیست.و نیاز به استراحت داری.پس به خونه برو و امروز رو استراحت کن.صوفی که منتظر این حرف بود از اتاق خارج میشه و میخواد که به خونه بره.با دیدن این صحنه جان هم دنبال صوفی راه میفنه و میخواهد محل کارشو ترک کنه.که رییس از پشت سر صداش میکنه.و بهش میگه تو دیگه کجا میری؟ جان با خونسردی میگه: من هم باید برم چون نمیتونم تو تاریکی کار کنم.